ما از تقابلِ میانِ غرایزِ زندگی و مرگ شروع کردیم.
اینک ابژه-عشق، خود مثالی دوم از قطب بندی ای مشابه را به ما عرضه می کند - یعنی تقابلِ میانِ عشق ( یا عاطفه) و نفرت (یا پرخاشگری).
چه می شد اگر می توانستیم موفق شویم که این دو قطب را به یکدیگر ربط دهیم و یکی را از دیگری استنتاج کنیم!
از همان بدوِ کار ما حضورِ عنصرِ سادیستی در غریزه ی جنسی را بازشناختیم.
همانطور که می دانیم این عنصر می تواند خود را مستقل سازد و می تواند به عنوان نوعی انحراف بر کل فعالیت های جنسیِ فرد تسلط یابد.
همچنین می تواند به عنوان عنصرِ مسلطِ غریزی در یکی از «سازمان های ماقبلِ تناسلی» - نامی که من بر آن گذاشته ام - ظاهر شود.
اما چگونه غریزه ی سادیستی که هدفِ آن لطمه زدن به ابژه است می تواند از اِروس که محافظِ زندگی است مشتق شود؟
آیا این فرض معقول نیست که این سادیسم در واقع غریزه ی مرگ باشد که تحت تاثیر لیبیدوی خودشیفته، به اجبار از «خود» دور شده و در نتیجه فقط در نسبت با ابژه ظاهر شده است و اکنون به خدمتِ کارکردِ جنسی درآمده است؟
در طولِ مرحله ی دهانی، سازمان یافتنِ لیبیدو، کنشِ دستیابی به سروریِ اروتیک بر ابژه ها با نابودیِ همین ابژه ها قرین می گردد؛ بعدا غریزه ی سادیستی جدا می شود و دست آخر در مرحله ی تفوق تناسلی به منظورِ تولیدمثل، کارکردِ چیره شدن بر ابژه ی جنسی را تا درجه ای که برای انجامِ عملِ جنسی ضروری است، بر عهده می گیرد.
در واقع می توان گفت که سادیسم که با زور از «خود» بیرون رانده شده است راه را برای اجزای لیبیدینالِ غریزه ی جنسی نشان می دهد و این اجزاء تا رسیدن به ابژه از آن تبعیت می کنند.
هر جایی که سادیسمِ اصلی دچارِ کاهش یا آمیختگی نشود، ما همان دوسویگی آشنای عشق و نفرت را در زندگیِ اروتیک می یابیم.