تراژدی چندان دور است از آن که دلیلی برای بدبینیِ یونانیان، به معنای شوپنهاوریِ آن باشد که آن را همچون انکارِ بی-چون-و-چرای بدبینی و نمونه ی ضدِ آن باید دید.
آری گفتن به زندگی، حتی به غریب ترین و دشوارترین دشواری های آن؛ خواستِ زندگی که با سرخوشی والاترین گونه های خود را در پای پایان ناپذیریِ [شمار] خود قربانی می کند.
این آن چیزی است که من دیونیسوسی نامیده ام.
این است آن چه من همچون پلی به سوی روانشناسیِ شاعرِ تراژیک دریافتم.
نه آزاد کردنِ خود از وحشت و رحم، نه پالودنِ خود از یک عاطفه ی خطرناک با تخلیه ی شدیدِ آن.