در سال های آتی، احتمالا شاهدِ بی توجهی به آزادیِ شخصی خواهیم بود، که در اعلامیه ی حقوقِ انسان و شهروند، سرمایه ای حیاتی محسوب می شد، و در مقابلِ توجهات به سمتِ مزیتِ سیاست های حمایتیِ ذهنی، جنسی، ملی و دینی خواهد رفت که قابلیت های انقلابیِ زنان و مردان را منجمد کرده، آنها را به نیازهای یکسانِ گروه های اصلی شان تقلیل می دهد.
این گرایش به جریانِ ریشه ها واکنشی کین توزانه است.
کین توزی و نفرت از دیگرانی که از تبارِ من نیستند و از حیث شخصی، اقتصادی و فرهنگی به من اهانت می کنند: به این ترتیب به جمعِ «خودی ها» بازمی گردم، و به «مخرج مشترکی» کهن و آغازین چنگ می زنم، چیزی از جنسِ آسیب پذیرترین دورانِ کودکی و نزدیک ترین خویشاوندان ام، با این دید که از «بیگانه ها» قابل اعتمادترند و به رغمِ مشاجراتِ عبثی که برخی اعضای خانواده ام برایم در آستین دارند، فعلا ترجیح می دهم که نادیده بگیرم شان.
نفرت از خویش؛ زیرا وقتی افراد در معرض خشونت قرار بگیرند، از ویژگی های خود ناامید گشته، دستاوردها و آرزوهای شان را بی ارزش دانسته و آزادی های خویش را که حفظ شان عمدتا به بخت و اقبال واگذار شده، تباه می کنند؛
و این گونه به یک جهانِ عبوس و آتشین مزاجِ خصوصی عقب نشینی می کنند، جهانی نام ناپذیر و زیست شناختی، «انزوای» نفوذناپذیرِ یک بهشتِ آغازینِ اسرارآمیز - خانواده، قومیت، ملت، نژاد.