- در حالی که در خواب چشمانام گذر زمان را نمیدید، تنام آن را حساب کرده بود، ساعتهایش را نه بر صفحهای با نقشهایی سطحی، که بر پایهی سنجشِ تدریجیِ همهی نیروهای تنام شمرده بود که بازسازی میشدند و او چون ساعتِ پرقدرتی دندانه به دندانه میگذاشت که از مغزم به بقیهی تنام بروند و اکنون انبوهِ ذخیرههای دستناخوردهشان را تا بالای زانوانام میانباشتند.
- اگر راست باشد که زیستگاهِ نخستینِ ما دریا بوده است و برای بازیافتِ نیروی خود باید خونِ خویش را غرقِ دریا کرد، دربارهی فراموشی، نیستیِ ذهنی نیز میتوان چنین گفت؛
- چنان مینماید که چند ساعتی از زمانِ بیرونی؛ اما نیروهایی که در این ساعتها به کار نرفته انباشته شدهاند، با مقدارِ خود زمان را به همان دقتِ وزنههای ساعت یا تلهای فروریزندهی ساعت شنی میسنجند.
- وانگهی بیدار شدن از چنین خوابی آسانتر از خلاصی از بیداریِ طولانیِ نیست، بس که همه چیز به تداوم گرایش دارد، و اگر راست باشد که برخی مخدرها خوابآورند، خوابِ طولانی خود مخدری از همه نیرومندتر است، چه در پیِ آن بیداری کارِ دشواری است.
- همچون ملاحی که لنگرگاهی را که میتواند آنجا کناره بگیرد، خوب میبیند، اما قایقاش همچنان گرفتارِ کشاکشِ موجهاست، در فکر آن بودم که ساعت را نگاه کنم و بلند شوم، اما تنام هر لحظه به خواب برمیگشت؛
- رسیدن به خشکی دشوار بود و پیش از آنکه بتوانم بایستم و ساعتام را بردارم و وقتِ آن را با وقتی مقابله کنم که انباشتگیِ نیروهای آماده در پاهای کوفتهام نشان میداد، باز دو سه باری روی بالش میافتادم.
در جستجوی زمان از دست رفته (جلد 2) - در سایه-ی دوشیزگان شکوفا - مارسل پروست - ترجمه مهدی سحابی