آیا ما باید ردّپایی را که شاعر-فیلسوف به ما نشان داده است تعقیب کنیم و این فرضیه را به کار گیریم که ماده ی زنده در زمانِ زندگی یافتنش به اجزای کوچک تقسیم شده است، اجزایی که از آن زمان به بعد از طریقِ غرایزِ جنسی کوشیده اند تا مجددا وحدت یابند؟
و نیز آیا باید در پیِ این امر رویم که این غرایز - که در آنها خویشاوندیِ شیمیایی با ماده ی بیجان باقی است - به موازاتِ بسط و گسترششان در امپراتوریِ تک یاختگان به تدریج موفق شده اند بر مشکلاتی غلبه کنند که محیطی که آغشته از محرک های خطرناک بود، در سرِ راهِ تلاشِ آن ها قرار داده بود، محرک هایی که این تک یاختگان را وادار کردند تا لایه ی قشریِ محافظی تشکیل دهند؟
و این که آیا این بخش های گسسته ی ماده ی زنده بدین شیوه حالتی چندسلولی کسب کرده اند و نهایتا غریزه ی وحدتِ مجدد یافتن را به متمرکزترین شکل به یاخته های زایشی منتقل کرده اند؟
اما فکر می کنم در اینجا دیگر باید متوقف شویم.