فلسفه از دید نیچه چیست جز نوعی فقه لغت (philologie) همواره در حال تعلیق، فقه لغتی بیپایان که همواره پیشتر میرود و هرگز ثابت نمیماند؟ چرا؟
چون همانگونه که نیچه در «فراسوی نیک و بد» میگوید، «هلاک شدن در نتیجهی شناخت مطلق شاید بخشی از بنیان وجود باشد». با این حال نیچه در «آنک انسان» نشان داد که چقدر به این شناخت مطلق که بخشی از بنیان وجود است نزدیک بود، همچنان که در پاییر 1888 در تورینو بدان نزدیک بود.
اگر در نامههای فروید، دغدغهی همیشگی او را درست از زمانی که روانکاوی را کشف کرد، رمزگشایی کنیم، آنگاه میتوانیم از خود بپرسیم که آیا تجربهی فروید اساس شبیه تجربه نیچه نیست؟ آنچه در نقطهی گسستِ تاویل، آنچه در گرایش تاویل به سمت نقطهای که آن را ناممکن میکند، مطرح است احتمالا چیزی همچون تجربهی جنون است.
این تجربهای است که نیچه با آن مبارزه کرد و در عین حال مسحورش بود؛ تجربهای که فروید در تمام عمر، البته نه بدون اضطراب، با آن در پیکار بود.
این تجربهی جنون تاوانِ تاویلی است که بینهایت به مرکزِ خود نزدیک میشود، میسوزد و نابود میشود.