- البته چون صبح نزدیک می-شد، مدتها بود که تردیدِ کوتاهِ هنگامِ بیداری-ام را پشتِ سر گذاشته بودم.
- می-دانستم در کدام اتاق-ام، آن را در تاریکی در پیرامون-ام بازساخته بودم، یا به راهنماییِ فقط حافظه، یا با بهره-گیری از یک روشناییِ کمرنگ، به عنوانِ نشانه، که لبه-ی پرده-های پشتِ پنجره را در طولِ آن قرار می-دادم، آن را کامل و با همه-ی اثاثه-اش به همان گونه ساخته بودم که معمار و استادِ پرده-کوبی که درها و پنجره-ها را به حالت قدیمی-شان حفظ کنند، و آینه-ها و اشکاف را در جای همیشگی-شان گذاشته بودم.
- اما همین که روشنای روز - و نه بازتابِ آخرین زغالِ روشن روی یک میله-ی پرده که به جای او گرفته بودمش - نخستین خطِ سفیدِ تصحیح-کننده-اش را، آن-سان که با گچ در تاریکی می-کشید، پنجره با پرده-هایش چهارچوبِ دری را که به اشتباه آنجا گذاشته بودم-اش ترک می-کرد، و میزی که حافظه-ام به خطا آنجا قرار داده بود به شتاب می-گریخت تا برای او جا باز کند، و شومینه را پیشاپیشِ خود می-برد و دیوارِ میانِ اتاق و راهرو را از هم می-گشود؛ در نقطه-ای که تا همان یک لحظه پیش-تر دستشویی بود حیاط ِ خلوتی قرار داشت، و خانه-ای که من در تاریکی بازساخته بودم به خانه-هایی پیوسته بود که در آشوبِ لحظه-ی بیداری به چشم-ام آمده بودند، و نشانه-ی کم-رنگی که انگشتِ افراشته-ی روز بالای پرده-ها کشیده بود آنها را می-تاراند.
در جستجوی زمان از دست رفته - طرف خانه سوان- مارسل پروست - ترجمه مهدی سحابی